مرتبط با :
تاریخی ,
تاریخ انقلاب ,
زندگینامه ,
شهدا ,
اهم موضوعات ,
فرهنگی ,
سیاسی ,
اجتماعی ,
شبهات ,
سیاسی ,
,
در مظلومیّت آیت، همه مقصّریم
راز مظلوميت افشاگري كه پس از 30 سال هنوز فحش مي خورد!
ابوالفضل منتظري: دوران دبیرستان را سپری می نمودم. در منزلمان گنجه ای قدیمی وجود داشت که مجله های دهه اول انقلاب را در خود جای داده بود. مثلاً از اولین شماره ی مجله ی سروش، پیام انقلاب و یا پاسداراسلام بدون مراجعه به کتابخانه های قدیمی و بزرگ، در اختیارم بود تا نشریاتی همچون راه زینب، امید ایران و... . من که در آن سنین، بیشتر با هدف تماشای تصاویر این نشریات، آن ها را ورق می زدم، در پشت جلد یکی از مجله های پیام انقلاب، تصویر بزرگ و رنگی شخصیتی را دیدم که ظاهر او با دیگر افرادی که تصویرشان اغلب در این نشریه به چاپ می رسید، فرق اساسی داشت. چهره ای قاطع و جدّی، صورتی کاملاً تراشیده، با موهایی که به عقب هدایت شده بود و عینکی که چندان گران قیمت به نظر نمی رسید. امّا آنچه که برایم باعث تعجب بیشتر شد، عبارتی سه کلمه ای بود که با رنگ قرمز و با خط نستعلیق در پایین این عکس خودنمایی می کرد:
"آیت، شهید روشنگر"
مجله تحت نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و مربوط به دهه ی60 بود. طبیعتاً تصاویری که برای گرامیداشت افراد انتخاب می کرد، یا مربوط به علما بود و یا مربوط به شهدایی که اغلب هم در دفاع مقدس به شهادت رسیده بودند. به هر صورت اولین بار بود که تصویر شهیدی را با ظاهر و وصفی این چنین در مجله ی پیام انقلاب می دیدم! اما با مراجعه به داخل مجله و صفحات مربوط به این شهید، شخصیتش برایم جالب تر شد. به خصوص وقتی که چنین عباراتی را از وی در دفاع از ولایت فقیه می خواندم:«من یکی از طرفداران و مدافع جدی این اصل هستم و شاید قبول نمایندگی این مجلس هم برای این بود که تا آنجایی که در قدرت دارم در گذراندن این اصل کمک کنم. چون حکومت اسلامی را بدون این اصل مستقر نمیبینم یعنی این اصل باید اجرا شود.»
آیت، برایم شخصیت جالبی شده بود. به خصوص وقتی از نقش اساسی و کلیدیش در موضوعات مهمی مثل، تصویب اصل ولایت فقیه، رسمی کردن سپاه، افشای خط نفاق از مصدق تا بنی صدر و انقلاب فرهنگی مطلع شدم و همچنین تلاش ها و خدمات کم نظیرش در سمت های مختلفی همچون دبیر سیاسی حزب جمهوری، دبیر اول مجلس خبرگان قانون اساسی، نمایندگی مجلس شورای اسلامی را خواندم. از آن پس در لابلای هر کتابی که مربوط به تاریخ انقلاب می شد، با تشنگی فراوان به دنبال اطلاعات جدیدی از آیت می گشتم. عطش وصف ناپذیری برای شناخت هرچه بیشتر او وجودم را در برگرفته بود. ولی هرچه بیشتر می گشتم، کمتر می یافتم. علامت سئوالی در گوشه ی ذهنم پدید آمده بود که روز به روز حجیم تر می شد. چرا از آیت علیرغم این همه خدمات و زحماتش هیچ یادی نمی شود؟ دوستان و همکاران آیت چرا ساکت اند؟ وقتی از گوشه و کنار مطالبی پیدا می کردم تعجبم بیشتر می شد. به طور مثال وقتی اوج خطر آیت را برای جبهه متحد ضدانقلاب بیشتر لمس نمودم که فهمیدم در انتخابات اولین دوره ی مجلس شورای اسلامی، بنی صدر به حزب جمهوری پیشنهاد می دهد که اگر اسم آیت را از لیستتان حذف کرده و شخص دیگری را جایگزین کنید، من به عنوان رئیس جمهور همه لیست را تأیید می کنم! این درحالی بود که در آن لیست شخصیت هایی همچون هاشمی رفسنجانی، رجایی ، باهنر، ولایتی، عسگراولادی، ناطق نوری و... دیده می شدند.
گفتم ناطق نوری؛ جالب است بدانید ایشان که از نزدیک در متن ماجراهای اوّل انقلاب بوده اند و به قول خودشان یکی از سه تفنگدار حزب جمهوری در جامعه روحانیت محسوب می شدند، دو جلد کتاب خاطرات دارند که در کل این دو جلد فقط دو جا از شهید آیت نام بردند! علت اینکه این زحمت را هم متقبّل شدند این بوده که میخواستند مطلبی را بگویند، لذا گفته اند به قول مرحوم آیت این را برای ثبت در تاریخ می گویم. همین و بس!! در اکثریت قریب به اتفاق دیگر خاطرات انقلابیون هم در پرداختن به شهید آیت کوتاهی شده است. امّا آنچه که بسیار جالب و مهم است کتب و نشریات نیروهای معاند با جمهوری اسلامی است که اغلب به شهید آیت پرداخته و تا توانسته اند گلوله های کذب و تهمت و توهین را به وی شلیک نموده اند. این امر برای من که در دوران اصلاحات با شهید آیت آشنا شده بودم و کنجکاوانه این موضوع را پیگیری می کردم بیشتر ملموس بود. به خصوص بعدها که متوجه شدم در دوران آقاي موسوي و مجلس سوم، دستور حذف سالگرد شهادت آیت از تقویم ها صادر شده، چندان تعجب نکردم. ولی در آن زمان به عنوان یک جوانی که تازه دیپلم گرفته و راهی حوزه علمیه می شد، این برخوردهای ظالمانه چه از جانب دوستان آیت و چه از جانب دشمنانش برایم سئوال برانگیز بود! مگر آیت چه کرده بود؟ سالگردش که می شد خودی ها هیچ نمی نوشتند، ولی غیرخودی ها تا در توان داشتند او را می کوبیدند! صدا و سیما که هیچ! فاتحه اش را در این جور مواقع باید خواند! هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. می خواستم 14مردادها با همه ی وجودم فریاد بزنم که آی مردم، به خدا امروز سالگرد شهید آیت است،حداقل یک فاتحه بخوانید، شناختن و شناساندنش پیشکش! آخر هم همین کار را کردم. به مسجد محلمّان رفتم و به یکی از فعّالین مسجد که فکر می کردم به خاطر سنّ و سالش آیت را بشناسد، گفتم:"امشب سالگرد شهادت شهید آیت است. اگر ممکن است نامی از او ببرید" او هم استقبال کرد و پس از نماز فریاد دلم را سرداد و از مردم خواست تا برای آیت فاتحه ای بخوانند. مردم فاتحه را برای آیت خواندند و من برای مسئولینی که از آیت یاد نمی کردند! الفاتحه!
اینطوری نمی شد! باید کاری می کردم. به دفتر هفته نامه یا لثارات رفتم و اعلام همکاری نمودم. ولی به یک شرط! شرطم این بود که اولین مطلبی که برایشان می نویسم، در وصف شهید آیت باشد. آنها هم پذیرفتند. امّا متأسفانه در وسط کار مانعی پیش آمد که موفق به ادامه ی کار نشدم. فاتحه ی این یکی هم خوانده شد!
در حوزه ی علمیه هم تلاش می کردم تا آیت را حداقل به طلّابی که در دسترسم بودند بشناسانم. برایشان از سطح بالای علمی حوزوی و دانشگاهی آیت می گفتم و این که در چند رشته تحصیل کرده بود و چند زبان بلد بود. در مدرسه عالی علوم قضائی قم برای طلّاب تدریس می کرد و... ولی مشکل اینجا بود که از میان این همه باید علّت تراشیدن ریشش را برای بعضیشان توضیح می دادم! باید با هرکسی به زبان خودش سخن می گفتم. عرضه می داشتم:" برادر من، همانطور که شما این احکام را بلدید، قطعاً شهید آیت الله دستغیب هم که کتاب گناهان کبیره را نوشتند، این احکام را حداقل به اندازه شما بلد بودند. ولی از آیت در پیامی که به مناسبت شهادتش صادر فرمودند با عنوان سرباز با اخلاص و فداکار اسلام نام بردند."(1) و با همه ی وجود می گفتم الفاتحه!
حقیقتاً مظلومیّت آیت برایم دردآور بود. خیابانی بزرگ در تهران به نامش بود که منزل و محلّ شهادتش، وجه تسمیه ی آن خیابان بود. شاید از خون ریخته شده اش بر آسفالت این خیابان خجالت کشیدند و گرنه همین اسم را هم نمی گذاشتند! ولی چه فایده که همه با نام "نارمک" از این خیابان یاد می کنند. تصمیم گرفتم به محله ی شان بروم و ببینم آنجا چه خبر است. برای سوار ماشین شدن، مخصوصاً صدا می زدم:"شهید آیت؟". شنیده بودم که منزلشان نزدیک مسجد احمدیه بوده. قدم زنان و البته مجنون وار تصمیم گرفتم تا مردم محل را امتحان کنم. از چند جوان پرسیدم که "این شهید آیت را که این خیابان به اسمش هست،می شناسید؟" بالاتفاق می گفتند:"خیر". حتّی یکی از یکی دو پیر مرد هم سئوال کردم، نمی شناختند! فقط یک سوپر مارکتی که نزدیک مسجد بود با شنیدن نام آیت، چهره اش باز شد و از من استقبال کرد. حتی از من خواست که اگر عکسی از آیت دارم به او بدهم تا در مغازه اش نصب کند. من هم که با آلبوم عکس شهدا به آنجا رفته بودم، سریعاً به این ندای گرم او لبیک گفتم. صاحب مغازه به من گفت که آیت بارها در این مسجد سخنرانی کرده بود. حرفش کاملا طبیعی و صحیح به نظر می رسید. مگر ممکن است آیتی که در اغلب شهرهای اصلی کشور سخنرانی داشته، در مسجد محله شان سخنرانی نکرده باشد؟ خود وی در فرم مجلس می نویسد:" به غیر از سخنرانی های دانشگاهی حدود 600 سخنرانی دیگر داشته ام" واقعاً تا به حال چند سخنرانی از آیت شنیده اید؟ این نوارها کجاست؟ در آرشیو بنیادشهید؟ صدا و سیما؟ مرکز اسناد؟ مجلس؟ بنیاد هفت تیر؟ و..... فکر می کنم باید فاتحه ای هم برای آن نوارها خواند.
به سراغ مسجد محل رفتم. از در که وارد می شدی عکس شهدای محل خودنمایی می کرد. امّا گویا آیت یا شهید محسوب نمی شد، یا شهید محلّ دیگری بود! برایم عجیب بود و اولین مقصّر را بسیج مسجد می دانستم. به سراغ برادران بسیج رفتم و دوستانه در مورد شهید آیت و اینکه چرا عکسش را نصب ننمودند، سئوال کردم. جالب آن است که کم کم داشتم بدهکار می شدم که من کیستم و به چه حقّی از آنان چنین سئوالی می کنم!؟ پس از چند دقیقه ای که گفتگوها به آرامش منتهی شد، متوجّه شدم که بندگان خدا اصلاً ابتدایی ترین اطّلاعات را در مورد آیت ندارند. لذا شروع کردم به صحبت درباره ی آیت و خدماتش به انقلاب. قطعاً باید فاتحه ای هم همراه با برادران بسیج، اول برای خودمان و بعد برای آیت می خواندیم.
البته هرچه که بیشتر این نواقص را در انتقال تاریخ و فرهنگ انقلاب به نسل جوان می دیدم، مقصّر بودن مسئولین بیشتر برایم آشکار می شد. چرا فقط باید در سالگرد برخی از شهدای انقلاب از آنان یاد کرد، آن هم با مطالب تکراری؟ سالگردی برای شهید مطهری و به مناسبت روز معلّم، در مرکز فرهنگی سیّد الشهداء میدان هفت تیر برگزار شده بود. به مسئول برگزاری برنامه که یک روحانی بود، گفتم:" مگر یکی از علل برپایی اینگونه برنامه ها گرامیداشت مقام معلّمین نیست؟ مگر آیت یک معلّم شهید نبود؟ پس چرا اسمی هم از او برده نمی شود؟" به علامت نفی، سری تکان داد و گفت:" قصوری نیست آقا! قصوری نیست آقا!" و من با همه ی وجود می گفتم که بله، قصور نیست، تقصیر است و باید فاتحه ی همه ی کسانی که چون شما فکر می کنند را خواند.
سالگرد شهید مفتّح در مسجد قبا برگزار شده بود. شخصیت های مختلفی شرکت می کردند و من که در بیرون مسجد کشیک می دادم، منتظر بودم تا بتوانم یکی از آنان را شکار کرده و در مورد آیت از او بپرسم. سرانجام موفق شدم تا آقای درّی نجف آبادی را هرچند که محافظین دوره اش کرده بودند، صید کنم. پس از سلام و احترام، پرسیدم:" نظر شما در مورد شهید آیت چیست؟" ایشان گفتند:" شهید آیت از شخصیت های ارزشمند انقلاب ما بود و بسیار زحمت کشید." گفتم:" پس چرا یادی از او نمی شود؟ تا به حال چند بار دیده اید برای ایشان سالگرد بگیرند؟" آقای درّی پس از تأملّی فرمودند:" بله، قبول دارم که در این زمینه کوتاهی شده" من هم که از این اعتراف خرسند بودم و گویا مرهمی بر دلم نشسته بود، عرض کردم:" می دانید فرزندشان چقدر از این موضوع ناراحتند؟" و آقای درّی جوابی داد که نه تنها مرهم قبلی را برداشت، بلکه نمک بر زخم دلم پاشید. ایشان فرمود:" راستی فرزندش کجاست؟ بگویید بیاید ما ببینیمش."!! و من که بهتم زده بود دیگر ایشان را بیش از این معطّل نکردم و با سکوتم اجازه دادم که به سمت ماشینشان بروند. واقعاً جای سئوال است که سیره ی معصومین(علیهم السلام) و همچنین مقام معظّم رهبری این چنین بوده و هست؟ شما وظیفه دارید که به خانواده ی شهدا سر بزنید، یا آنان باید هفت خوان رستم را طی کنند تا بتوانند با شما ملاقات کنند!؟ واقعاً باید یک فاتحه با تلفّظ عربی غلیظ قرائت کرد. الفاتحه!
البته ببخشید، یادم رفت که از دیدارم با خانواده ی شهید آیت تعریف کنم. به هر شکلی بود بالاخره موفق شدم آدرس منزل جدیدشان را پیدا کنم. با یکی از دوستان که ایشان زحمت اصلی پیدا کردن آدرس را کشیده بود، به منزلشان رفتیم. در زدیم. تنها پسر شهید آیت بیرون آمد و ما که برای اولین بار بود او را می دیدیم، بسیار ذوق زده شده بودیم. زمان شهادت پدرش نوجوانی بیش نبود و حالا برای خودش مردی شده بود و البته بسیار شبیه به پدر. دوستم نتوانست خودش را کنترل کند، او را محکم در آغوش فشرد و بوسید چرا که لحظه ای خود شهید آیت برایمان مجسّم شد. از ظاهر پسر شهید آیت هم مشخص بود که از این نحوه ی برخورد تعجّب کرده بود. به داخل رفتیم و همسر شهید آیت هم که خود بانویی بسیار با شخصیت و تحصیلکرده هستند، با مهربانی از ما استقبال کردند. از حرف های آن شب، به همین حد اکتفا می کنم که فرزند شهید آیت می گفت:" روزنامه های دوّم خردادی هنوز علیه پدر من می نویسند، امّا این طرف هیچ خبری نیست!" پیش از این عرض کرده بودم که همه ی این وقایع در دوره اصلاحات بود و بهترین فرصت برای انتقام گیری از آیت. ضربتی که آیت به جبهه متحد ضدّ انقلاب وارد کرده بود، چنان کاری و عمیق بود که هرچقدر هم علیه او بنویسند، التیام نمی یابند. ایشان ادامه داد:" روزی از طرف بنیاد شهید آمدند و گفتند که می خواهیم تصویر شهید آیت را در این خیابان نقاشی کنیم. یک جمله از پدرت به ما بده تا زیر آن بنویسیم. من هم گشتم و یکی دو جمله را انتخاب کرده و به آن ها دادم. به مذاق آقایان خوش نیامد و گفتند ما خود انتخاب می کنیم. من هم گفتم حالا که اینطور است اصلاً نمی خواهم عکس پدرم را بکشید." با این سخنان فرزند شهید آیت برایم مسجّل شد که فاتحه هایی را که برای این طرفی ها خوانده بودم، بی جا نبوده. برفرض که آقایان بنیاد شهید بر سر این جملات با فرزند شهید، به توافق نرسیدند، آیا باید طرح را به کلّی تعطیل می کردند؟ واقعاً هیچ راه دیگری وجود نداشت؟
البته کم کم علّت برخی از این بی توجهی ها برایم روشن می شد. مثلاً یک بار به صورت کاملاً اتفّاقی دکتر جواد منصوری را در مسجد امام حسین(علیه السلام) دیدم. طبق معمول در رأس سئوالاتم آیت بود. ایشان که سرسختانه از آیت دفاع و حمایت می کرد، در پاسخ به این سئوال که چرا خودی ها هم از او یادی نمی کنند گفت:" شاید یکی از علت هایش این باشد که آیت با کسی تعارف نداشت و اگر ایرادی در نیروهای خودی هم می دیدید، بدون کمترین خجالتی بیان می کرد. از این رو برخی از خودی ها هم تحمّلش را نداشتند." توصیفی که دکتر منصوری از شهید آیت می کرد با دیگر شواهد و قرائن و اطلاعاتی که به دست آورده بودم، همخوان بود. امّا در برخی مواقع، مطالبی از طرف دوستان آیت می شنیدم که احساس می کردم، بیشتر آیتی را که مورد پسند خودشان بود معرفی می کردند تا آیت حقیقی را. به عنوان نمونه از جلال الدین فارسی شنیدم که می گفت:" آیت به من گفت: من مصدّقی را که تو قبول داری، قبول دارم. و من هم به او گفتم که : من کاشانی را که تو قبول داری، قبول دارم." به نظر من با یک حساب سرانگشتی و با نگاهی که آیت به نهضت ملّی داشته و سخنرانی ها و کتبی که از وی در این موضوع به چاپ رسیده، خیلی راحت می توان فهمید که این دو نگاه با یکدیگر قابل جمع نیستند. فاتحه ی برخی دیگر از دوستان آیت هم مثل دکتر جاسبی، خیلی وقت است که خوانده شده، چه رسد به آن که بخواهند از آیت بگویند. آیتی که می گفت:" الان استادهای غیراسلامی باید تصفیه بشوند... استادهای غیراسلامی باید از دانشگاه بیرون انداخته بشوند این را من گفتهام، الان هم میگویم. اگر این توطئه است حاضرم بخاطر این توطئه اعدام بشوم. چون این توطئه را امام هم انجام داده. امام هم گفته است باید اینها را بیرون ریخت. ...ما استاد غیراسلامی نمیخواهیم در دانشگاه بمانند، بروند جای دیگر كار كنند. نگفتم او را میكشیم، گفتم برود یك كار دیگری بكند. ولی مغز دانشجوهای ما را مسموم نكند."
امّا بشنویم اندر حکایات برخی دیگر از دوستان آیت. برنامه ای در مدرسه ی مؤتلفه بود. مطمئن بودم افراد زیادی را پیدا می کنم. وقتی وارد جلسه شدم جناب بادامچیان را دیدم که به گرمی از میهمانان استقبال می کرد. فرصت را مغتنم شمرده، درد دلم را مطرح کردم و پرسیدم چرا برای آیت کاری نمی کنید؟ ایشان گفتند:" اولاً ما هرسال، در سالگردش مطلب می زنیم. در ثانی خانواده اش همکاری نمی کنند! من یک شب تا ساعت ها با پسرش صحبت می کردم." سپس وقتی ایشان ذوق و شوق مرا دید، یک خاطره هم از آیت به من هدیه کرد. خاطره ای بسیار مهم و شیرین که تا به حال نشنیده بودم. ماجرا مربوط به بعد از پیداشدن اصل نوار تحریف شده ی آیت بود:« نوار را دادیم به آقای شهید جواد مالکی پیاده کرد و متن را آورد به شورای مرکزی و گفت اصلاً آقای آیت این بحث ها را که بنی صدر می گوید مطرح نکرده است. وضع برای آقای آیت به گونه ای شده بود که حتی در مجلس شورای اسلامی کسی با او حرف نمی زد یا وقتی برای سخنرانی به جایی می رفت علیه او « شعار آیت کودتاچی اعدام باید گردد» می دادند. در این جلسه آقای دکتر کاشانی گفت: « این بهترین موقع برای کوبیدن قانونی بنی صدر است. و حق دکتر آیت است که علیه بنی صدر به دیوان عالی کشور شکایت کند. چون بنی صدر سخنان او را تحریف کرده است. همه این نظر را تأیید کردند و گفتند موقعیت خوبی است که آقای بهشتی رئیس جمهور را بخواهد و به این شکایت رسیدگی کند. آقای بهشتی گفتند: چون بنی صدر رئیس جمهور است باید این مسئله را ابتدا در محضر امام مطرح کنیم و از امام اجازه بگیریم. همه تأیید کردند و گفتند: امام هم عادل است و راضی نیست حق کسی ضایع بشود. آقای بهشتی خدمت امام رسید و سپس گزارش دیدارشان را با امام به شورای مرکزی حزب دادند. ایشان گفتند امام بعد از عرایض من فرمودند: اگر بشود شما یک میثاق وحدتی با آقای بنی صدر ببندید. من کارهای بنی صدر را توضیح دادم و گفتم آقای آیت می خواهد شکایت کند و حق هم دارد ولی ما نظرمان این بود که چون مسئله مهم است شما در جریان باشید. امام دوباره فرمودند: من نظرم این است که اگر میثاق وحدتی با آقای بنی صدر ببندید خوب است! آقای بهشتی به جلسه گفت: حالا نظر شما چیست؟ سرو صدای بعضی از دوستان در آمد که حد اقل این است که شکایت آقای آیت علیه بنی صدر مطرح نشود و شکایت را پس بگیرند، دیگر چرا با بنی صدر میثاق وحدت ببندیم؟ حتی یکی دو تا از دوستان هم قدری تند شدند. آقای بهشتی گفتند: البته این حق آقای دکتر آیت است که شکایت بکند یا نه. بعد از آقای آیت پرسیدند نظر شما چیست؟ این بزرگوار هم گفتند هر چند من مظلوم واقع شده ام و اگر شکایت کنم چیزی برای بنی صدر باقی نمی ماند ولی وقتی فقیه عادل ما می گوید بروید با ایشان میثاق وحدت ببندید برای ما راه دیگری باقی نمی ماند و من نظرم این است که باید به نظر امام عمل کنیم که این موضع انصافاً موضع بسیار مهمی بود که شهید آیت به رغم آن همه مظلومیتی که از جانب بنی صدر دیده بود، در پیش گرفت. آقای بهشتی هم گفت: این است معنای ولایت فقیه و تبعیت از آن که ما بحث هایمان را بکنیم و نظرمان را هم بدهیم و در آخر نظر امام را رعایت کنیم.» هرچند که با شنیدن این خاطرات علاقه ام به دکتر آیت بیشتر می شد، امّا از سوی دیگر درد این بی توجّهی ها در دلم بیشتر شعله می کشید، آن هم وقتی که با بهانه هایی مثل عدم همکاری خانواده توجیه می شد! جالب تر آن که همان سال دقت کردم تا ببینم هفته نامه ی "شما" که ارگان مؤتلفه بود، چه می کند؟ هفته ی قبل از سالگرد آیت و هفته ی بعدش را هم دیدم، برخلاف ادعای آقای بادامچیان هیچ خبری نبود!! باید فاتحه ی اینگونه نشریات را خواند. صد رحمت به امثال شهروند امروز و مهرنامه که حداقل برای کوبیدن آیت، سالگردش را فراموش نکردند و مخصوصش ویژه نامه منتشر کردند.
چاره ای نبود جز آن که خودم دست به کار شوم. پس از محاسبات گوناگون به این نتیجه رسیدم که روزنامه ی رسالت می تواند محل نسبتاً مناسبی برای درج مطلب باشد. لذا چند ماه قبل از سالگرد آیت مطلبی آماده کردم با عنوان" جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد" و آن ها هم استقبال کردند. تصمیم گرفتم حالا که بنا شده انشاءالله در سالگرد آیت مطلبی به چاپ برسد، چه بهتر که در کنار این مطلب، دست خط یکی از بزرگان هم در وصف شهید آیت به چاپ رسد، تا شاید مشتی باشد بر دهان یاوه گویان. با در نظر گرفتن همه ی جوانب، هیچ کس را بهتر از حضرت آیت الله ... برای این امر نیافتم. از آنجا که ایشان در ایام تابستان در ... تشریف دارند، با تنی چند از طلاب به آن جا رفتیم. نامه ای به محضرشان نگاشتم و پس از یادآوری برخی خدمات شهید آیت و پیام شهید دستغیب و همچنین ذکر این مطلب که بنا داریم تا این دست نگاشته ی مختصر جنابعالی را در روزنامه ی رسالت منتشر کنیم، همراه با یک کاغذ ابروباد A5 در پاکتی گذاشته تقدیم نمودم. شب بعد هنگام نماز پاکت را در دست محافظ ایشان دیدم. جلو رفته و اظهار نمودم که این پاکت مال من است. گفتند که آقا فرمودند خودشان پاکت را به شما بدهند، بعد از نماز بیایید. برای دیدن درون پاکت لحظه شماری می کردم، امّا این نکته که ایشان فرموده بودند خودشان پاکت را به من بدهند، برایم سئوال برانگیز و کمی نگران کننده شده بود. پس از نماز مجدداً شرفیاب شدم، آیت الله... پاکت را به من داده و فرمودند:" کار بسیار ارزشمندی است، ولی متأسفانه من وقت نکردم چیزی بنویسم."!! حال آن شبم قابل توصیف نیست. گویی در قطب شمال در حال غوطه خوردن بین کوه های روان یخ بودم. مگر من شرح اسفار خواسته بودم؟ مگر نوشتن متنی در حدّ دو الی سه جمله چقدر وقت می خواست؟ آیا روزهای دیگر هم وقتی برای نوشتن پیدا نمی شد؟ به هر حال با بهانه های مختلف خود را تسلّی می دادم و توجیه می کردم که شاید ایشان آشنایی چندانی با شهید آیت نداشته و در همان مجلس خبرگان هم دورادور با یکدیگر ارتباط داشتند. ولی تأسفم زمانی بیشتر شد که بعدها فهمیدم شهید آیت الله بهشتی، شهید آیت الله دستغیب، مرحوم ربّانی شیرازی، آیت الله جوادی آملی، شهید آیت و یکی از اقلّیت ها در مجلس خبرگان قانون اساسی، با هم در یک گروه بوده و از نزدیک برخی از اصول را بررسی می کردند. به هر صورت مطلب خودم در تاریخ 14مرداد1383 در روزنامه رسالت به چاپ رسید. بسیار مسرور بودم که بالاخره گامی هرچند کوچک در زنده کردن یاد شهید آیت برداشتم. امّا متوجّه شدم که گویا برخی از عبارات به احتمال اینکه به مذاق برخی آقایان خوش نیاید، حذف شده است. مثلاً در وصف ساده زیستی شهید آیت نوشته بودم که ایشان علیرغم سمت های مختلفی که داشت تا سال ها اجاره نشین بود و پس از آن که بالاخره با اصرار دوستان خانه ای خرید، تا پس از شهادتش نیز بر سر خرید این خانه مقروض بود. سپس در پرانتز آورده بودم:"قابل توجه برخی از مسئولین نظام جمهوری اسلامی". ولی از آنجا که پرانتز در اصل متن به حساب نمی آید، آقایان مصلحت دیده بودند که اصلاً دیده هم نشود! اگر نتوان اینگونه تذکرات را هم داد که حتماً باید فاتحه ی این نظام را در آینده خواند. البته فعلاً فاتحه نخوانید. الحمدالله هنوز کار به آنجا نکشیده.
سال بعد که در حوزه ی آیت الله یثربی کاشان تحصیل می کردم، بنا داشتم تا در مورد شهید آیت در تابلوی بسیج حوزه مطلب بزنم. لکن از آنجا که در آن حوزه با متحجّرانی درگیر بودم که حتی از به کاربردن لفظ امام، برای حضرت امام خودداری می کردند(که البته این یکی از کوچکترین معایبشان بود) تصمیم گرفتم تا قبل از نصب مطالب، نظر مرحوم حضرت آیت الله یثربی را جویا شوم تا دیگر هیچکس نتواند اعتراض کند. خدمتشان رفته و نظرشان را درباره ی شهید آیت جویا شدم. پس از ذکر خیر و تأیید ایشان فرمودند که "شهید آیت به کاشان هم آمد و سخنرانی مهمی علیه بنی صدر در اینجا انجام داد. خدا رحمتش کند." از این موضعگیری بسیار مسرور شدم. البته از شخصیت های بسیار قابل احترام دیگر هم متأسفانه موضعگیری هایی به یاد دارم که یادآوریش برایم به همان اندازه تلخ است. امّا چه کنم که از باب عبرت و تذکّر گفتنش را وظیفه می دانم. مثلاً در مشهد خدمت پیشکسوت مبارزه، جناب حاج حیدر رحیم پور ازغدی رسیدیم. وقتی سخن از شهید آیت به میان آمد، ایشان فرمودند:"حقیقتاً شهادت برخی از افراد مثل آیت از الطاف خفیّه ی الهی بود."!! احتمالاً از نظر ایشان باید به یک فاتحه برای امثال آیت اکتفا نماییم! پس الفاتحه!
و امّا آخرین خاطره ی قابل نقل!
در مسجد امام حسین (علیه السلام) خدمت جناب آقای حاج سید حسن ابوترابی فرد(نایب رئیس مجلس) رسیدم. عرض کردم:" شهید آیت را به خاطر دارید؟" ایشان با تأکید فرمودند:" بله، بله، رحمت الله علیه" پس از مقداری توضیحات پیشنهاد دادم تا در سالگرد شهید آیت به اتفاق جمعی از طلاب و همراهان جناب ابوترابی، دیداری با خانواده ی شهید آیت داشته باشیم. ایشان هم متواضعانه پذیرفتند و پس از هماهنگی های لازم خدمت خانواده ی شهید آیت رسیدیم. دیداری به یاد ماندنی و بسیار شیرین برای من بود. مخصوصاً دو نکته در این دیدار بسیار قابل توجه بود. اول آن که همسر شهید آیت با توجّه به جایگاه علمی و کاریش، نه تنها کوچکترین اعتراضی درباره ی کوتاهی های صورت گرفته در مورد شهید آیت نکرد بلکه موضوع تمام سخنانش را به حل مشکلات مردم به خاطر ضعف بعضی قوانین اختصاص داده بود. و دوم آن که جناب ابوترابی هم بدون هیچگونه توجیهی، با نهایت صبر و متانت گوش می کردند و تا آنجا که ممکن بود قول پیگیری داده و یا حداقل ابراز همدردی می کردند. کثّرالله امثالهم؛ شادی روح پدر عالم و متّقی و برادر گرانقدرش، سیّد آزادگان، الفاتحه
شاید ذکرش چندان خوشایند نباشد، امّا مهمترین و شیرین ترین خاطره ام، دیگر خاطره نیست، خواب است. که البته در عین شیرینی، حجّت نیست. ولی نقلش هم خالی از لطف نیست. شهید محلاّتی از جمله شخصیّت های انقلاب بود که افشاگری های آیت علیه بنی صدر را برخلاف وحدت و توصیه ی امام می دانست. از این رو نه تنها در زمره ی مخالفین آیت بود بلکه در جلسه جنجالی بررسی اعتبارنامه ی آیت، برخاست و علیه شهید آیت شهادت داد. خواب دیدم که شهید محلاّتی در باغچه ی حیات منزلمان بدون عبا ولی با عمّامه و قبا ایستاده. در خواب خوشحال شدم که یکی دیگر از شخصیت های انقلاب را پیدا کردم، بروم و از او سئوال کنم. جلو رفته و پس از سلام و ابراز ارادت، اولین سئوالی که به ذهنم خطور کرد، درباره ی آیت بود. پرسیدم:" نظر شما درباره ی شهید آیت چیست؟" ایشان فرمودند:" اول برو تحقیق کن، بعد بیا" عرض کردم:" من تحقیقاتم را کرده ام می خواهم نظر شما را بدانم؟" شهید محلّاتی فرمودند:" آیت کسی بود که در اواخر عمرش درک کرد که از کجا آمده و به کجا می رود." این خواب برای من بسیار پرمعنا بود و مرا به یاد کلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) انداخت که فرمودند: " رَحِمَ اللهُ إمرء عَرَفَ مِن أین وَ فی أین وَ إلی أین " خدای رحمت کند کسی را که بفهمد از کجا آمده و در کجا هست و به کجا خواهد رفت.
آری، پس از گذشت سی و یک سال از شهادت آیت، نشریات و رسانه های جبهه متحد ضدّانقلاب همچنان درصدد تخریب چهره ی این شهید مظلوم هستند. و هرچند که در طول این سال ها آیت، از جانب خودی و غیرخودی بسیار مظلوم واقع شد، امّا چه پاسخی بهتر از آخرین دست نگاشته ی خودش که در پاسخ به حملات سیّد محمد خاتمی قبل از شهادتش اینگونه نوشت:« به هر ترتیب گفتنی بسیار است و برای من این حملات و خیلی بیشتر از آن قابل انتظار است و منشأ آن ها هم معلوم. ...ولی من از این مسائل هراسی ندارم، بلکه خوشحال هم می شوم، زیرا متوجه می شوم که ضرباتم به ضدانقلاب کاری و مؤثر بوده که آن ها را به حرکات مذبوحانه وادار ساخته است. زیرا همان طور که امام فرمودند"امروز هرکسی را ضد انقلاب بیشتر به او حمله کرد، بدانید که او مؤثر تر بوده است" و شما می بینید که از ابتدای انقلاب تا کنون به هیچکس به اندازه اینجانب از طرف ضدانقلاب حمله و فحاشی نشده است. در و دیوار و روزنامه ها و حتی سطح خیابان ها را از شعارهای علیه اینجانب پرکرده اند و در حقیقت مظلوم تر از مرحوم دکتر بهشتی من هستم. زیرا روزنامه ها و صداو سیما در اختیار آقای دکتر بهشتی بودند که از خود دفاع کند، ولی یک هزارم آن امکانات در اختیار من نبوده و نیست. ولی چه باک؟"من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق/چارتکبیر زدم یکسره برهرچه که هست" ویا به گفته سعدی:"اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست/ خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند"»
وَسَلَامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَيَوْمَ يَمُوتُ وَيَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا
و سلام بر او باد روزى كه زاده شد، و روزى كه مىميرد و روزى كه زنده برانگيخته مىشود.
1- پیام شهید آیت الله دستغیب بخ مناسبت شهادت دكتر سيد حسن آيت
جناب حجت الاسلام و المسلمین علی اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس شورای اسلامی
بار دیگر دست جنایتکار آمریکای جهانخوار توسط مزدوران داخلیش یکی دیگر از چهره های تابناک، مبارز و فداکار و با اخلاص شهید دکتر حسن آیت نماینده مجلس شورای اسلامی را از ما گرفت. شهادت این شهید سعید را به امام امّت و خانواده محترمشان و نمایندگان محترم مجلس و ملت اسلام تبریک و تسلیت عرض میکنم. دشمن بداند با ترور شخصیت ها و بمب گذاری و کشتار کودکان بی گناه خود را رسواتر و منفورتر ساخته و ملت عزیز را منسجم تر و آماده تر کرده و پیروزی نهایی برای ملت اسلام خواهد بود. علو درجات شهیدان، پیروزی رزمندگان، عزت و سعادت ملت شریف و ذلت و نابودی دشمنان اسلام را از خداوند منان خواستارم.
سیدعبدالحسین دستغیب
نظرات شما عزیزان:
برچسب ها :
مظلوميت افشاگر, آیت, شهید روشنگر, ابوالفضل منتظري, مظلومیّت آیت, پیام شهید دستغیب, ,